مجله شعر آریامن

اشعار شاعران فارسی زبان را از مجله آریامن بخوانید

مجله شعر آریامن

اشعار شاعران فارسی زبان را از مجله آریامن بخوانید

گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست در و دیوار گواهی بدهد کاری هست

مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موییت گرفتاری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست
هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست
صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست
نه من خام طمع عشق تو می‌ورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست
باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
آب هر طیب که در کلبه عطاری هست
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
جان و سر را نتوان گفت که مقداری هست
من از این دلق مرقع به درآیم روزی
تا همه خلق بدانند که زناری هست
همه را هست همین داغ محبت که مراست
که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست
عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ماند
داستانیست که بر هر سر بازاری هست
سعدی

نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم

نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم
وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش بند سراپرده رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفت‌های زشت در تو نهند
که گم کنی که سر چشمه صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد خلاق بی‌جهات منم
اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی دان که کدخدات منم
مولوی

غزل دلا در عشق تو صد دفترستم از باباطاهر

babataher.gif (82×100)
دلا در عشق تو صد دفترستم
که صد دفتر ز کونین ازبرستم
منم آن بلبل گل ناشکفته
که آذر در ته خاکسترستم
دلم سوجه ز غصه وربریجه
جفای دوست را خواهان ترستم
مو آن عودم میان آتشستان
که این نه آسمانها مجمرستم
شد از نیل غم و ماتم دلم خون
بچهره خوشتر از نیلوفرستم
درین آلاله در کویش چو گلخن
بداغ دل چو سوزان اخگرستم
نه زورستم که با دشمن ستیزم
نه بهر دوستان سیم و زرستم
ز دوران گرچه پر بی جام عیشم
ولی بی دوست خونین ساغرستم
چرم دایم درین مرز و درین کشت
که مرغ خوگر باغ و برستم
منم طاهر که از عشق نکویان
دلی لبریز خون اندر برستم

من زاده ی هفتمین شب از اذر بود روزبه بمانی

Roozbeh_bemani.jpg (215×307)

من زاده ی هفتمین شب از اذر بود

من در صف باور خودم آخر بود

چون معنی من برای من یعنی تو

زن زاده ی هفتمین شب آذر بود

تفریق شدم از تو که جمعم کردی

از صفر به اعداد خودم برگشتم

یک شاه به جنگ با تو راهی کردم

یک برده به افراد خودم برگشتم

یک عمر تو را خدا نشانم دادی

آنگونه که از تصورش می مردم

تو بنده ی من نبوده ای درک کنی

من چوب خداپرستی ام را خوردم

این بازی غیر منطقی یعنی چه ؟

تو دست مرا مگر ندیدی عشقم ؟

دل دل نکن انقدر که دل حکم کنم

تو آس دل مرا بریدی عشقم

یک شعر به من نشان بده شور شوم

یک راه به من نشان بده دور شوم

ای نادر تقویم تمام عالم

یک تخت به من نشان بده کور شوم

تو آن طرف همان خیابانی و‌ من

 از این طرفش بناست از جان بروم

ان حبس برای من زلیخا ، بس بود

یوسف نشدم مدام زندان بروم

در مصر اگر قیمت من آن بوده

این جا که منم منطقش ارزانی نیست

تو خوب مرا خریده ای  باور کن

این قیمت یک یوسف ایرانی نیست

یک بار تو روی خوش نشانم دادی

یک عمر شهید می شوم بعد از تو

صدبار مرا خریدی و پس دادی

من باز خرید می شوم بعد از تو

من مرد تمام تن به تن ها بودم

یک شب تو برای من چه جنگی کردیم

یک تخت نشان پادشاهت دادی

چه تاج گذاری قشنگی کردیم

امروز نگو که عاشق من شده ای

امروز به من نگو فراهم شده ای

دیوانه ترین زن تمام دنیا

امروز به من نگو که آدم شده ای

امروز که هفتمین شب از  آذر ماه

امروز که هفتمین شب از آذر  آه 

امروز که از او خبری آمده است

امروز که لعنت خدا بر این ماه

من پیش نمی روم به سمتت آری 

من پیش اگر برم تو را مسئولم

ای علت هرچه بر سر من آمد

من پیش نمی روم چرا ?معلولم

 من عاشق زندگی نکردن بودم

همخواب ترین حالت آدم بودم

مصلوب به تخت خواب هرکس میخواست ناپاک ترین مسیحِ مریم بودم

تو اصل مرا زمن برون آوردی

تو شعر مرا به این جنون آوردی

من تیغ به دست تو ندادم اما

از کل جهان من تو خون آوردی

من در طلب لبت هوا بوسیدم

من هیچ کسی به جز تو را بوسیدم

من هیچ کسی به جز تو را می ترسم

من هیچ کسی چرا تو را بوسیدم ؟

من هیچ کسی نبوده ام قبل از تو

 قبل از تو که گفته بودی از من رد شو

خوب است همین که هردومان می دانیم

من هیچ کسی نمی شوم بعد از تو

غزل شمارهٔ ۱۰۰ حافظ

غزلیات-حافظ.jpg (300×355)

دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد

گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد

گفتم به باد می‌دهدم باده نام و ننگ

گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد

سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست

از بهر این معامله غمگین مباش و شاد

بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ

در معرضی که تخت سلیمان رود به باد

حافظ گرت ز پند حکیمان ملالت است

کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد